داشتم سخخت مینوشتم!

هر وقت حس میکنم دیگه سرم دارم از شدت کشیده شدن کنده میشه یادم می افتد برایم بهتر است موهایم را چند ساعتی در روز باز بگذارم!

اما من، از بچگی که مامان بهم میگفت: موهات میاد تو چشـت برا اینکه حواست جمع باشه، بهتر ببینی، و هزار و یک چیز دیگه موهات رو ببند و آراستگی در موهای بستس، عادت کردم موهام رو ببندم، ببافم، یا کاری کنم که نباشند! اما بعد ها که مو هایی که از پرپشتی زبان زد بودند شروع به ریختن کردند مجبور شدم ذرباره ی سلامت مو بخوانم( به حق همان کار های نکرده)، فهمیدم که باید باز باشند. اما هنوز کلافه میشوم وقتی دورم میریزد و رهاست. همان زمانی که داشتم سخت مینوشتم و زمانش نبود که این حس را بکنم

، موهایم را باز کردم و اینبار با عصبانیت - نمیدانم از چه- کلاه سوییشرتم را به سرم کشیدم. همان حسی که بعید است در زندگی زیاد با آن رو به رو شویم به سراغم آمد. موهام باز بود، ولی کلافم نمیکرد. رهایی از کلافگی با راحل جدید و کار آمد یا بهتر بکویم بدون تغییر حال خودش را داشت. ولی این نوشته را میگذارم بماند برای زمانی که نیاز داشتم کلاهم را سرم کنم! همان زمان هایی که دروازه ی گوش هایت میشوند آن کلاه و حرف مردم موهای باز! یا همان زمانی که رسم دنیا میشود موهای باز و راه و رسم خودت کلاه.کاش از این کلاه ها سر خودم بگذارم همیشه!!!

پی نوشتم میگه:به قول ر.چ: بارنامه های ما الان تعطیلاتی و اندر اجرای تصمیمات میشه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها