امروز تو راه خونه وقتی داشتم با یکی از آهنگ های همای حال میکردم، دوباره یاد سفارش روکش لپ تاپم افتادم که آمازون از چین خیلی وقت بود بار زده بود ولی طبق قرار قبلی باید بیست و سوم میرسید. بعد از اینکه از چرت بعد از ظهر خودم را کندم و لپ تاپم را باز کردم و باز یادم که خیلی وقت است حروف زبان مادری را لمس نکردم گفتم بزار چک کنم شاید به صورت معجزه آسایی خیلی زود تر رسیده باشه شاید باورتون نشه ولی من که دست از انکار سرنوشتم با نوشتن برداشتم! الان چایم را ریخته ام! به حروف فارسی روی کیبورد مه روی روکش تقریبا سه برابر حروف انگلیسی هست خیره شدم و سعی میکنم به این فکر نکنم که فردا پروژه های پایانی تمام کلاس هارا چطور با برنداشتن این روکش تایپ کنم!-البته که فکر کنم این چند وقته در تایپ انگلیسی خیلی قوی شدم از صدقه سر نداشتن کیبورد فارسی، ومعضل اینکه کیبورد فارسی این لپ تاپ با قبلی فرق دارد هم به کنار!- حالا که از امروز و رسیدن بیش از یک هفته زودتر بسته صحبت کردم، راستی همای داشت میگفت: دشت باور داشت گرگی در میان گله بود. گله، باور داشت اما من نمیدانم چرا باور، سگ چوپان نداشت!!

چقدر در سیر زندگی باور» داشته ایم؟ چقدر با باور بسته های زندگیمان زود تر به مقصد رسیده اند؟

بازم چایم سرد شد! این دفعه با نبات و نعنا!


مشخصات

آخرین جستجو ها